۵
امروز تو ترافیک کوچه کرمانی یه آدم احمق که به ظاهر بزرگسال بود رید به اعصابم
عنتر آقا حس زرنگی بهش دست داد و از پشت ما تو اون ترافیک انداخت جلوی ما
بعد عین خر میخواست تو کوچه ای که چپ و راست و جلو و عقبش ماشینه و ترافیک سپر به سپر شده، دور بزنه
یعنی فرض کن ما نمیتونستیم بریم ۱ متر جلو و در این حد ترافیک بود ولی ایشون دلشون میخواست دور بزنه
بعدم داد و بیداد کنان از ماشین پیاده شد که چرا راه نمیدی بهم و میچسبونی به ماشینم، میگم عنترخان ترافیکه نمیتونم راه بسازم واست که ، تو باید شعور داشته باشی که اینجا راهم نمیشه رفت چه برسه به دور زدن
خلاصه که اینجا اولین ریدمان به اعصاب من شد
از اون ترافیک داغون زدیم بیرون بعد از کلی اعصاب خوردی و اومدیم بپیچیم تو خیابون که دوتا موتوری که جوون بودن دیدن ما دو تا دختر جوون تو ماشین تنهاییم و شروع کردن زر زدن و دیدن ما محل نمیدیم فوش دادن ://
اینم از روز جمعه ی ما ، ریدن به اعصابمون ولی نهایتا بیشتر از این ذهنمو درگیر نمیکنم چون اون آدمای اشغال ارزش اینو ندارن که بخوان فکر منو به خودشون مشغول کنن